کوچولوی ما

دختر عزیزم سلام

سلام دختر جونم ببخشید که من دیر اومدم  بابایی آخه این روزها خیلی سرکار شلوغ شده. خب مامانی همه کارایی رو که کردیم بهت گفته من فقط می خواستم یه احوالی بپرسم و بنویسم که چقدر عاشقتم. راستی یه چند وقتیه که دنبال یه اسم خوب و تک برای دختر گلمونیم تا چند روزپیش من و مامانی رو اسم دلدار توافق کرده بودیم ولی حال چندتا اسم دیگه هم هست که خوشمون اومده .خیلی کار سختیه امیدواریم  اسمی رو که برات انتخاب می کنیم دوس داشته باشی.کلا اسمای ماهور،دلدار، گلنار ، کیمیا ، یکتا ، یگانه ، گلسا ، رها،ساتین ، مانلی ،نوا ، ترمه ،آوین ،لادن، ماهگل ،وانیا ،نیکا ،نوژان ،نارگل ،راوک ،روژا ،سروین،مهرسا و مانا رو فعلا کاندید کردیم. راستی هستی دختر عمو...
25 مرداد 1391

بدون عنوان

سلام دختر گل مامان خوبی؟ماشالله چند روزه که تکونات خیلی بیشتر شده و با این کارا دل مامان رو می بری.قربونت برم دیشب با بابایی و مامان جون و بابا جون رفتیم خیابون بهار.واست ظرف غذا و دستگاه استریلیزه کردن شیشه و یک ست ملافه دم دستی خریدیم.البته آویز کریر و یه عروسک واسه بازی موقع حموم هم خریدیم.قربونت برم راستی نشد بهت بگم که استیکرای اتاقتم چسبوندیم.پنجشنبه ای.خیلی ناز شده اتاقت.قربونت برم امیدوارم که خوشت بیاد. مامان جون هنوز تو دلم نچرخیدی.اخه راستش رو بخوای مامان یکم حال ندار شد و یه سونوی اجباری رفتیم.البته سونوی اول شهریور سر جاشه.ولی خوب دیدم که هنوز افقی هستی و نچرخیدی.هر جور راحتی باش مامان جون ولی خوب اگه نچرخی باید سزارین بشم.ول...
23 مرداد 1391

چطوری عزیز مامان؟

سلام مامان جون.خوبی عزیزم؟ اولا که ببخشید که دیر به دیر می آم.دیروز من و بابایی رفتیم نی نی سالن و واسه شما آغوشی و وان حموم و کلاه و یه دست لباس گرم حوله ای مادرکر خریدیم.بعدشم اومدیم خونه مامان جون اینا آش گوجه فرنگی خوردیم.راستی دوست داشتی؟ نمی دونم چرا امروز از صبح که بیدار شدم دلم گرفته بود.خیلی زیاد.آخه بابایی فردا هم نیست.می خواد با باباجون بره مشهد واسه یه کاری.بخاطر همینه که خیلی دلم گرفته.آخه جمعه هم که می آن واسه درست کردن فن کوئل ها.واسه همین مامانجون که صبح بهم زنگ زد که میای اینجا گفتم آره و اومدم خونه مامان جون اینا.عزیزم نهار خورش قیمه داریم قربونت برم .فردا هم که بابایی نیست ،اینجا می مونم.دایی جون اومد دنبالم و منو...
11 مرداد 1391

اولین جلسه یوگا

سلام عزیز مامان.خوبی؟ دیروز بعد از حدود یک ماه استراحت و بخور و بخواب تو خونه،رفتم کلاس یوگا.یوگای دوران بارداری توی بیمارستان صارم.خوب بود و من اونجا دوباره صدای قلب نازنینتو شنیدم.دوباره دلتنگت شدم بیشتر از قبل.هر دفعه صدای قلبتو می شنوم،دلم بیشتر از قبل واست تنگ می شه.عزیزم راستی پریشب من و بابا رفتیم و واست کالسکه و کریر چیکو خریدیم.سورمه ای و نارنجی.مامان جون و بابا جون با ما نیومدن.نتوستن بیان و ما از طرف اونا خرید کردیم.دیروز صبح اومدن خونه ما و دیدنش.خیلی خوششون اومد.جالباسی هم خریده بودن و بقیه لباسای نازتو آویزون کردیم  و توی کاور گذاشتیم تا خاک نشه.الان تو 25 هفته و 6 روزه که توی دل مامانی و دیگه کم مونده که بیای تو بغلش. ...
4 مرداد 1391

خدایا شکرت

سلام مامان جون.خوبی؟ الان 25 هفته و 4 روزه که تو تو دل مامانی و اونو و ببایی رو با امدنت بیشتر از قبل خوشبخت کردی. دیروز رفتیم پیش دکتر.خانم ماما که قبل از دکتر معاینه می کنه گفت که تو الان روی ماهت به طرف بیرونه و پشتت به سمت کمرمه.قربونت برم.می خوای با همه آشنا بشی که اینطوری وایستادی عزیزم؟قربونت برم هر جوری که راحتی وایستا ،تکون بخور ، خلاصه هر کاری که راحتی بکن.فقط مواظب خودت باش.بدون که من و بابایی و یه عالمه آدم دیگه منتظر دیدنت هستیم عزیز مامان. خلاصه خداروشکر دکتر گفت که همه چیز خوبه فقط من هنوز کم خونی دارم.واسه همی دیروز بابایی منو برد رستوران آرارات وبهمون (من و تو)فیله کباب فرانسوی داد.ماان تا حالا اینهمه گوشت رو یه جا نخو...
2 مرداد 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچولوی ما می باشد